شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود
مظلوم و آرام نشسته ای و ملتمسانه می نگری.
گویی با زبان حال می گویی :« دلم برای خانه ام تنگ شده ، مرا به خانه ام ببرید.» اما کسی صدایت را نمی شنود و یا می شنود و خود را به ناشنوایی می زند. آخر قاتق نانش هستی.
هر ازگاهی نعره ای می کشی ، نعره ای بی اثر ، کسی از صدایت نمی ترسد. بقیه حیوانها با شنیدن صدایت دست و پایشان را گم نمی کنند. ناسلامتی سلطان جنگلی ! طفلکی !
مظلوم و آرام نشسته ای و ملتمسانه می نگری.
گویی با زبان حال می گویی :« دلم برای خانه ام تنگ شده ، مرا به خانه ام ببرید.» اما کسی صدایت را نمی شنود و یا می شنود و خود را به ناشنوایی می زند. آخر قاتق نانش هستی.
هر ازگاهی نعره ای می کشی ، نعره ای بی اثر ، کسی از صدایت نمی ترسد. بقیه حیوانها با شنیدن صدایت دست و پایشان را گم نمی کنند. ناسلامتی سلطان جنگلی ! طفلکی !
1 comment:
در جـوانی به خـود هـمی گفتم
شـیر، شیر است اگرچه پیر بود
لیک در پیری این بدانستم
پیر، پیر است اگرچه شـیر بود
پاینده باشی شهربانو گرامی
تـرنـم
Post a Comment