باور ندارم ، این اوست که آهسته قدم برمی دارد و
به سوی من می آید.
این اوست که مهر مادری از چشمان خسته اش زبانه
می کشد اما گرمای مطبوعی می بخشد.
این اوست که با کمر خمیده و عصای سیاه رنگش از
دوردست می آید و من همچون کودکی خردسال به طرفش می دوم و در آغوشش آرام می گیرم.
چقدر گرم و مطبوع است ، آغوش خسته اما پرمهرش. دامانش مثل سابق بوی گل محمدی می
دهد. از مهربانی اش می نوشم اما سیراب نمی شوم.
خسته از گرد راه می رسد. می نشیند و پاهایش را دراز می کند.
صندلی را جلویش می گذارد . چادر سبز خوش رنگش را بر سر کرده و نغمه الله اکبر سر
می دهد. مثل همیشه سوره ها را شمرده شمرده
و آهسته می خواندو در دنیای زیبای خود محو معبودش می شود.
به آرامی روبرویش می نشینم و محو صدا و سجده و
عبادتش می شوم. تسبیح به دست می گیرد تا ذکر بگوید. صبرم تمام می شود جلویش زانو
می زده و از دستش می گیرم. بوسیده و لای جانمازش می گذارم. صندلی را کنار کشیده و
به آغوشش می خزم.گونه های خسته و چروک خورده اما گرم از مهر مادری اش را غرق بوسه می کنم. بالش را برداشته و روی پاهای دراز
کشیده اش می گذارم. آنگاه سر به روی بالش گذاشته و همچون کودکی برایش ناز می کنم و
او برایم لالائی می خواند:
لای لای دئدیم یاتاسان / لالایی گفتم بخوابی
قیزیل گوله باتاسان / تو گلهای سرخ
غرق بشی
قیزیل گوللر ایچینده / بین گلهای سرخ
شیرین یوخو تاپاسان / خواب
شیرین پیدا کنی
*
لای لای گول قیزیم لای لای / لالایی دختر گلم لالایی
آییم اولدوزوم لای لای / ماه و ستاره ام لالایی
اوزون ساچین داراییم / گیسوی
بلندت را شانه بزنم
تئلینه گول دوزوم لای لای / و لایش گل بچینم لالایی
*
No comments:
Post a Comment