2011-09-21

فریدون مشیری شاعر کلمات مهربان

یکی از روزهای سرد پاییزی بود. من و مهناز و مهرناز و پریناز دور هم نشسته و از این در و آن در صحبت می کردیم. مهرناز کاستی را که تازه خریده بود نشانمان داد و باز کرد و گفت :« ببینید چه محشری به پا کرده اند.» پرسیدیم :« چه کسانی ؟» گفت :« مشیری و شجریان. گوش کنید.» موزیک شروع شد و بعد از لحظاتی شجریان لب به آواز گشود.
پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
*
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
*
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
*
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
*
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که آب ... آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
*
پر کن پیاله را
*
ترانه تمام شد. دو باره ، سه باره گوش کردیم. مهرناز گفت :« بعد از کوچه ، این زیباترین شعر مشیری است.» پریناز گفت :« بعد از شعر کوچه ، انسان باشیم ، بسیار زیباست.» و مهناز سکوت اش را بیشتر می پسندید. نوبت به من که رسید ، در انتخابش واماندم. بعد از شعر کوچه ، از کدامین اثرش به عنوان بهترین نام ببرم؟ آزادی؟ گرگ ؟ نمی خواهم بمیرم؟ چرا از مرگ می ترسید ؟ خوش به حال غنچه های نیمه باز ؟و ... و ... و ... یا اشک زهره که در ماتم ماه سروده است؟ اگر بخواهم آثار برگزیده اش را نام ببرم ، باید تمام آثارش را بنویسم.
س . ح . الهامی سردبیر مجله روشنفکر در توصیف او می نویسد :« فریدون شاعر کلمات مهربان ، کلمات پاک و نازنین است. در تمام عمرش از فریادهای ( عربده های ؟ ) متشاعرانه به دور بوده . او حتی وقتی دردی جهانی را در شعرش مطرح می کند ، فریاد نمی کشد با همان کلمات نازنین خود گلایه می کند. چون او نه از جنگ افروزان آتش ریز است ، نه فریاد او درمان دردی است.»
محمدرضا شفیعی کدکنی می گوید :« شعر او به یکبار خواندن تمام زیبائی ها و رازهای خود را به خواننده می بخشد.»
اکنون در سالگشت مشیری عزیز یکی دیگر از زیباترین شعرش را برای چندین بار می خوانم.
اشک زهره
پس از دست یابی بشر به ماه

با مرگ ماه ، روشنی از آفتاب رفت
چشم و چراغ عالم هستی به خواب رفت
الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت
نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت
این تابناک تاج خدایان عشق بود
در تند باد حادثه همچون حباب رفت
این قوی نازپرور دریای شعر بود
در موج خیز علم ، به اعماق آب رفت
این مه که چون منیژه لب چاه می نشست
گریان به تازیانه ی افراسیاب رفت
بگذار عمر دهر سرآید که عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
ای دل ، بیا ، سیاهی شب را نگاه کن
در اشک گرم زهره ببین ، یاد ماه کن
*
روحش شاد ، نور ایچینده یاتسین

*

No comments: