2010-09-30

از غروب دل انگیز بندر شرفخانه تا غروب غم انگیز دریاچه ارومیه

بین آذربایجانی ها کمترکسی پیدا می شود که اسم بندر شرفخانه را نشنود ، نشناسد یا جهت تفریح و آب تنی به این بندر سفر نکرده باشد. آنچه که از بندر شرفخانه به خاطر دارم مربوط به کودکی هایم است. شاید چهل و پنج یا شش سال پیش که شوهر عمه بزرگ آنجا منتقل شده بود و ما برای دیدن و مهمانی به خانه شان می رفتیم. آنچه که به خاطر دارم بسیار کم و سایه مانند است. شبهائی را به خاطر می آورم که همگی دور هم جمع می شدیم و زیر نور چراغ گردسوز شام می خوردیم. چراغ کم نور موجب خواب آلودگی ام می شد و به خواب می رفتم و گوئی در عالم خواب و رویا صدای گپ زدن و صحبت و پوخی های بزرگترها را می شنیدم. از لب دریا آب شور و خیار پوست کنده و سوزش چشمها را به خاطر می آورم که هنگام رفتن آب شور دریا به چشمها تکه ای از خیار را بر روی چشم می مالیدند تا جلوی سوزش بیشتر را بگیرد. تفاوت دریاچه اورمیه با خزر در این بود که اینجا آدمی باید مواظب اب شور باشد و آنجا با خیال راحت به آب بزند و شنا کند.بندر شرفخانه با آب شورش ، با آب و هوای معتدل اش خانواده ها را دور خودش جمع می کرد و برایشان ساعات و روزهائی خوش و دلنشین هدیه می کرد.گویا یکی دو سال بعد شوهر عمه بزرگ به جزیره اسلامی یا همان شاهی منتقل شد و برایمان از زیبائی های این جزیره تعریف و دعوتمان کرد. اما پس از مدتی بسیار کوتاه به شبستر منتقل و تا پایان عمر همانجا ماندگار شد. بعدها که بزرگ شدم با شروع هر تابستانی و آغاز هر تعطیلی هوس سفر و گردش به سرم می زد. دوست داشتم دوربین عکاسی به دست بگیرم و در کوچه پس کوچه های رویاهایم به گردش بپردازم و از دیدنی ها عکس یادگاری بگیرم. از بندر شرفخانه ، جزیره اسلامی یا شاهی ، کندوان که می گویند در چند قدمی تبریز است و عجب زیبا و دیدنی است. اما کار و مشغله و گرفتاری آن قدر زیاد بود که فرصتی برای فکر کردن و برنامه ریزی کردن نداشتم.
مدتی است که برای خرید آرتیمیا غذای مورد علاقه ماهی هایم به مغازه ماهی فروشی می روم و هر بار با خرید این میگوی آب شور، نقشه دریاچه ارومیه خود به خود جلوی چشمانم نقش می بندد . برای دوستم اورزولا در مورد این دریاچه و شوری اب اش و فلامینگوهایش تعریف می کنم. می گویم حیف که دارد خشک می شود. با تعجب می پرسد :« مگر با این همه باران ممکن است دریا و رودخانه خشک شود ؟» می گویم :« کشور ما کم آب و کم باران است و به دلایلی که من به درستی نمی دانم آب اش دارد روز به روز کمتر می شود. شاید هم خدای نکرده روزی مثل دریاچه هامون و تشتک و غیره خشک شود و به جایش تلی از نمک باقی بماند. آن وقت دیگر باید در مورد بندر شرفخانه اش ، جزیره اسلامی اش و ... و .. برای نوه و نتیجه هایمان افسانه ها بسازیم و بگوییم یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود . در زمانهای نه چندان دور ، داخل جزیره ای ( کبودان یا قویون داغی ) در دریاچه شوری فلامینگو و پلیکان و مارمولک و آفتاب پرست به خوبی و خوشی زندگی می کردند. روزی از روزها آب دریاچه خشک شد. فلامینگو و پلیکان تصمیم گرفتند که برای بقای خود از این دریاچه کوچ کنند . انها بار و بندیل خود را بستند و برای خداحافظی به خانه مارمولک و آفتاب پرست رفتند. قوچ و میش از خبر کوچ دوستان عزیزشان غمگین شدند و ... آرزو می کنم چنین قصه ای نوشته نشود.
*
بندر شرفخانه یکی از مراکز گردشگری آذربایجان شرقی است. این بندر از جنوب به دریاچه اورمیه ، از شمال به رشته کوه میشو ، از غرب به شهر تسوج و از شرق به شهر شیستر محدود می شود. این بندر در 49 کیلومتری صوفیان و 30 کیلومتری جنوب شبستر و 88 کیلومتری غربی تبریز ، به عرض جغرافیائی 38 درجه و طول جغرافیائی 45 درجه و 30 دقیقه به ارتفاع 1300 متر از آبهای آزاد واقع شده است . خط آهن سراسری ایران به اروپا و جاده ترانزیتی تبریز به ارومیه و ترکیه از این بندر می گذرد. از مهمترین اسکله های این بندر اسکله تان را می توان نام برد که در فهرست آثار ملی ثبت شده است. از بنادر دیگر دریاچه ارومیه بندر آق گنبد و رحمانلو را می توان نام برد
.
*
منابع و اطلاعات بیشتر در مورد بندر شرفخانه

No comments: