2009-10-19

یک بازی دیگر

به دعوت غربت نشین کوچه های امیریه می نویسم که از در و دیوارخانه مجازی اش غم دلتنگی وطن می بارد. کسی که با خاطرات امیریه اش ، به یاد مادربزرگ مهربانش و با عشق به وطنش زندگی می کند.
قرار است در مورد ده چیزی که دوست داریم و ده تای دیگر که نمی خواهیم و دوست نداریم بنویسیم.
دوست دارم مرزها از میان بروند و دنیا ، دنیائی لبریز از مهر و صفا و شادی شود.
سپیده دم را دوست دارم. وقتی چشم باز می کنم احساس می کنم روزم دارد صاف و ساده و زلال شروع می شود.
در یک روز گرم و آفتابی تابستان ، همراه با انارخاتون و گل صنم خاتون و هاله و بقیه دوستانم ، پیاده روی لب رودخانه شهرمان را دوست دارم.
شبها تماشای فیلم سینمائی از تلویزیون را دوست دارم . در حالی که همراه با نوشیدن یک فنجان چای داغ ، بافتنی در دست سرگرم تماشای فیلم باشم. بعد از تمام شدن فیلم میزان هیجان انگیز بودن فیلم را از مقدار بافتنی بافته شده ام می سنجم.
کامپیوتر و اینترنت را دوست دارم.
از تماشای گلها و گیاهان زیبایم لذت می برم و دلم می خواهد زمینی چند هکتاری داشته باشم و تبدیل به کلکسیون گیاهان جهان بکنم.
در میان ماهی های سرخ و زردم « زمرد قوشو » را که از همه بزرگتر است ، بیشتر دوست دارم. با آن جثه بزرگ و باله های قرمز و خوش رنگش چقدرزیبا دیده می شود .از جست و خیز خسته نمی شود. گوئی مرا می شناسد . تا به ظرف نزدیک می شوم جلو می آید و درست نکته ای که برایشان غذا می ریزم می ایستد و با اشتها می خورد. گاهی وقتها ماهی های دیگر را دنبال می کند و بازی شروع می شود. جست و خیزشان در آن لحظات تماشائی است.
هرگاه دلم می گیرد و نگرانم دلم می خواهد یکی از شعرهای حافظ را به فال نیک بگیرم و بخوانم.
شبها قبل از خواب کتاب« رمان » می خوانم. گاهی هم قهرمانان رمان را در خواب می بینم. مثل فیلم سینمائی.
اما چه چیزهائی را نمی خواهم؟
از سیگار بدم می آید.بدم می آید و بدم می آید.
ناامیدی و بلاتکلیفی را دوست ندارم.
از تعارفات مانند : قربانت شوم . دور سرت بگردم. درد و بلات بجانم. قربان مردمک چشمت بروم . هیچ خوشم نمی آید. دوست داشتن یکی که با این جملات ثابت نمی شود.
فرض کنید جائی مهمان دعوت شده اید. میزبان زحمت کشیده و سفره ای تدارک دیده است. آن وقت سر سفره شروع می کند به تعارف کردن که تو رو خدا بفرما . من بمیرم از این بخور ، جان فلانی بخور. آخر سر هم بشقابت را برمی دارد و یک پرس دیگر غذا می ریزد که بخورید. خوشم نمی آید.
هیچ دوست ندارم با کسی سر ساعت قرار بگذارم . سر وقت حاضر شوم و یک ربع بعد دوست عزیز بیاید و بگوید می بخشی خواب مانده بودم . یا هیچ یادم نبود که قرار داشتم.
شنیدن خبر قطع درختان دلم را می آزارد.
فیلمهای ترسناک و قتل و کشت و کشتار را دوست ندارم.
دور هم نشستن به هدف تکرار و تقلید حرکات شخص غایب و خندیدن به نقص عضو یا لکنت زبان و گویش و هر حرکت دیگر اذیتم می کند.
از جنگ و ترور بیزارم.
سرانجام در عفو لذتی است که در انتقام نیست. چشم در مقابل چشم دوست داشتنی نیست. کاش نه قتلی اتقاق بیفتد و نه یکی دیگر به جرم ارتکاب به قتل قصاص شود.
به رسم بازی من هم دختر همسایه و خانومچه و قلم یاز و افرا و پاییز و همدم روح و شیرین ناز وآشپزباشی و بقیه دوستان عزیز را دعوت به بازی می کنم.
*
راستی بین دوستان چه کسی روش پرورش و نگهداری از قناری را می داند؟

No comments: