2009-09-01

من و نازلی

گاهی نازلی به قصد احوالپرسی زنگ می زند و طبق معمول همیشگی حال تک تک اعضای خانه را می پرسد. گل پسر و گل دختر و گل داماد و گل عروس آینده و تمام می شود. نوبت به من که می رسد، حال حاجی آقا را می پرسم و بعد احوال بالابولا ( بچه ها ) را می پرسم. آخرین بار گله کرد که فامیلی به کنار ، آخر ما دوستان جان جانی هستیم . من حال تک تک بچه هایت را می پرسم. آن وقت تو فقط به بالا بولا اکتفا می کنی؟
گفتم : آخر چه کار کنم ؟ یک زمانی به رسم رقابت با جاری ات هر کدام سالی یک بچه به دنیا آوردید . بچه ها دختر بودند و با هم برای زائیدن پسر مسایقه دادید. پسر که به دنیا آمد باز حریص تر شدید و خواستید پسرتان در آینده داداش داشته باشد و حسرت بر دل نماند. حالا ماشالله هزار ماشالله یک عالمه گل دختر و گل پسر دارید. حالا با اسم بچه جان ها و همسرانشان مشکلی ندارم. اما چه کنم که پیرم و کم حافظه و نوه های شما هم اسامی بسیار مشکلی دارند. گوشم هنوز عادت نکرده است. آخر آن اسامی قدیمی چه اشکالی داشتند که بچه هایتان این اسامی سخت را روی نوه هایت گذاشته اند؟
گفت : بچه ها با ما حدود سی سی و پنج سال اختلاف سنی دارند . آنچه را که ما آن زمانها دوست داشتیم و برایمان ارزش بود ، اینها دوست ندارند. ما که نمی توانیم برای نسل جدید تکلیف روشن کنیم. فرزند خودشان است و آنها هم مثل ما می خواهند در هر موردی برای بچه هایشان بهترین ها را انتخاب کنند. اینها دیگر از اسامی قدیمی خوششان نمی آید و دوست دارند بچه هایشان اسم ایرانی داشته باشند. مگر این جوانها حق ندارند اسم دلخواه و زندگی دلخواه داشته باشند؟
گفتم : بر منکرش لعنت . البته که حق دارند. اسمشان را بگو تا بنویسم و از این پس دیگر بالابولا خطابشان نکنم.
اسامی نوه جانهایش را یادداشت کردم و هر وقت تماس تلفنی داریم قبل از هرچیز یادداشت را در دست می گیرم و بعد از پرسیدن حال گل دخترها و گل پسرها و گل دامادها و گل عروسها ، اسم نوه ها را از روی کاغذ روخوانی می کنم . آترین و الین وآیلین ورومینا و وآناهیتا وروزیتا و روناک و راوک و آیسان و آیتن وآبتین و آرش و اشکان و آرتا و آرتین و الی آخرو باز هم الی آخر
*
یادش به خیر دانش آموزی داشتم که مادربزرگ و پدربزرگش اوربابا ( ربابه ) صدایش می کردند. گویا اسم مادر مرحوم پدربزرگ بود و پدربزرگ دلش می خواست با هر بار صدا کردن اوربابا یاد و خاطره مادر مرحومش در دلش زنده شود. حالا پدر و مادراین دخترک برای اینکه هم احترام بزرگترشان را نگه دارند و هم بچه شان اسم دلخواهشان را داشته باشد ، برایش به نام بهار شناسنامه گرفته بودند.
*
این شعر زیبا را دنای عزیزم برایم ایمیل کرده است. استاد شجریان به تازگی اثری تحت عنوان زبان آتش و آهن ضبط کرده است. کنسرت شجریان در 26 سپتامبر در آمستردام اجرا خواهد شد.
زبان آتش و آهن – زنده یاد فریدون مشیری
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار
تفنگ دست تو یعنی زبان اتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبان دل ، دلی لبریز مهر تو
تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا ، بنشین ، بگو ، بشنو ، سخن ، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
برادر گرکه می خوانی مرا ، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه ، غفلت ، این برادر را
به خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را – برادر جان – به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار
*

No comments: