2009-07-27

سوم شعبان بود

تابستان بود ، دخترمدرسه ای بودیم ، سوم شعبان بود ، خانه مان مجلس روضه بود ، ملا آمد و روضه نخواند بلکه چند آیه خواند و صلوات فرستاد و گفت روز مولود است و گریه روا نیست. فاتحه خواند و رفت. ما ماندیم و یک عالمه مهمان و کلوچه اهری و نازک چیده شده بر دیس های چینی مادر و چائی گلاب .
گفتیم : « مولود است و جای رقص و پایکوبی خالیست.»
حاجیه خانم گفت :« واخسئی !! استغفرالله !! موسیقی گناهه گناه !!»
علویه خانم سینی خالی چای را از دست من گرفت و شروع به زدن و تولدت مبارک گفتن کرد. حاجیه خانم صدایش درآمد و گفت : « واخسئی ! واخسئی ! زن خجالت بکش داری دایره می زنی؟»
علویه خانم جواب داد :« دایره نیست که . سینی است. نترس گناه نیست زنخیر ندارد که .»
آنقدر حاجیه خانم استغرالله و واخسئی و آوا و ای وای کرد که علویه خانم سینی را زمین گذاشت . همسایه ها بعد از صرف شیرینی و چائی گلاب خداحافظی کردند و به خانه شان رفتند . ما ماندیم و فامیل و اقوام دور و نزدیک. عصر مردها هم آمدند هوا خوش بود و هرکسی ماشین ژیان و پیکان و از این حرفها داشت. گفتند هوای به این خوبی و روز به این مبارکی چرا خانه نشستیم . سوار شوید و به شاهگلی ( همان ائل گلی ) برویم. همگی سوار شدیم توشه مان کلوچه اهری و نازک و شکرپنیر و کانادادرای بود. پدربزرگ و مادربزرگ و بقیه ریش سفیدها خانه ماندند و ما رفتیم. چه عصر و شب به یاد ماندنی بود. ائل گلی بود . ماشینهای بزک کرده عروس و دامادها و بوق ماشینهای پشت سرشان و صدای موزیک شاد شاد و مردی که جلو اتومبیل ها می رفت و با صدای بلندی که از داخل اتومبیل ها به گوش می رسید می رقصید و داماد برایش شاباش می داد. یکی می گفت این مرد دیوانه است و دیگری می گفت فقیر است و آمده شب عیدی نان بچه هایش را ببرد . داخل یک پیکان سفید بزک شده عروس و داماد بسیار خجالتی نشسته بودند . از آنها خوشم آمد فکر کردم آنها نیز گل اطلسی را دوست دارند. چند بوته گل اطلسی چیده و دسته کردم و دستم را از پنجره بازاتومبیل ، به سوی عروس دراز کردم و گفتم :« الهی که خوشبخت شوید.» عروس خجالتی دست دراز کرد و دسته کوچک اطلسی را از من گرفت . به جای تشکر لبخند شیرینی تحویلم داد. نمی دانم در عالم خودم فکر کردم به این زوج خوشبخت بهترین هدیه را داده ام .
سوم شعبان و نیمه شعبان در ذهنم به عنوان جشن و عروسی و پایکوبی نقش بسته است.امسال همراه با انار خاتون و گل یاس از خانه بیرون زدیم تا غربتمان را با هم قسمت کنیم. زیر پایمان گل و درخت و سبزی و رودخانه و یک دنیا زیبائی طبیعی بود. قرار بود به میمنت این روز شادی کنیم و روز خوشی را بگذرانیم . اما خود به خود از مرگ و نیستی و غم فرزند و داغ دل مادر سخن گفتیم. از شیرزنان و شیرمردانی که ثابت کردند ایرانی تروریست و شرورو ... نیست. وقتی دل آرامش ذهنی ندارد ، وقتی آدمی نگران است خوشی نیز معنی خود را از دست می دهد.چقدر دوست دارم این هموطنانم را .به امید بازگشت شادی ها و جشن ها
*
عزیزیم قارا گونه / عزیز من تیره بخت
آغ گونه قارا گونه /سفید بخت تیره بخت
آرزوم بودور کی ائلیم / آرزوم از خدا این است که ملتم
دوشمه سین قاراگونه / هرگز تیره بخت نشود
*
عزیزیم نار آغاجی / عزیز من درخت انار
بار وئره ر نار آغاجی / میوه می دهد درخت انار
من ائلیمدن کئچمه رم / من از ملتم روی گردان نمی شوم
قورولا دار آغاجی/ حتی اگر چوبه دار برایم مهیا شود
*

2 comments:

Anonymous said...

با این نوشته مرا به سالهای کودکی ام بردی.مادرم چهاردهم هر ماه قمری مجلس روضه خوانی داشت پنچ نفر روضه خوان به نوبت می آمدند و از حاضران در مجلس اشک میگرفتند و در شروع هر مجلس من همیشه مامور به آوردن یک سینی که مزین به یک فنجان چای و نبات ویک اسکناس پنچ تومانی سبز رنگ بود میشدم و چه قدر از این کار بدم می آمد. یکی از روضه خوانها پدر آن دو دختری بود که در فیلم سیب ساخته خانم سمیرا مخملباف شرکت داشتند، نامش قربانعلی بود.

شهربانو said...

قاسم عزیز مادر من هم روزهای سوم هر ماه قمری مجلس روضه دارد. قدیمها به ماههای قمری ملت آیی و به ماههای شمسی دولت آیی می گفتند