2009-04-15

راشین

یک سال و اندی پیش ، شبی با دوستان دور هم جمع شدیم و سرگذشت مهربان بهانه ای برای غیبت و سخن گفتن از این در و آن در شد. هر کدام از ما قضاوتی متفاوت از زندگی مشترک داشتیم. هر کسی نظرش را می گفت که راشین ، دختر جوان رحیمه خانم رشته سخن را به دست گرفت و بالای منبر رفت و گفت : مسئول شکست و موفقیت در زندگی ، خود ما انسانها هستیم . ما یاد نگرفتیم که با زمان و تغییرات کنار بیائیم . هنوز پای بند آداب و رسوم کهن پدربزرگها و مادربزرگهایمان هستیم. نمی خواهیم قسمتهائی از این آداب به ارث رسیده را حذف یا تغییر بدهیم. کسانی که چشم و گوش بسته راهی خانه شوهر می شوند یا با یکی دو بار ملاقات عاشق هم می شوند و ازدواج می کنند آخر و عاقیبت خوش آیندی قسمت شان نمی شود. من اکنون با پسری آشنا شده ام و همدیگر را دوست داریم ومی خواستیم این ماه ازدواج کنیم . اما هر دو فکر کردیم که زود است و احتیاج به وقت بیشتری داریم. تصمیم گرفتیم با فرهنگ و آداب و رسوم و بیشتر خصوصیات همدیگر آشنا شویم و اگر به توافق رسیدیم ازدواج کنیم و در غیر این صورت دوستانه از هم جدا شویم.
خلاصه که راشین در این باب سخنها گفت و ما هم گوش کردیم و گاهی هم به علامت تصدیق برایش سر تکان دادیم. تا اینکه چند روز پیش دوباره با دوستان دور هم جمع شدیم تا چائی تازه دم با نقل ارومیه و قورابیه تبریز و یاغلی چؤرک ماکوو گز اصفهان و سوهان قم ، نوش جان کنیم. این بار راشین اندوهگین و پریشان بود. علت را پرسیدیم و مادرش اشاره کرد که قهر هستند. می خواستیم بپرسیم که چه کسی با چه کسی قهر است که خودش زبان گشود و گفت : به نظر شما من لوسم؟ وقتی حرف می زنم با عشوه و ادا حرف می زنم و حوصله تان سر می رود؟
پینار گفت : توبه استغفرالله ! کی گفته؟
گفتم : واخسئی ! کی میگه؟
اورزولا گفت : راستش را بخواهی وقتی حرف می زنی یک کمی یواش حرف می زنی و افعال رو کشیده می گوئی. آدم وقتی عجله دارد وقت نمی کند تا تمام شدن جمله ات بایستد و گوش کند.
گفتم : خوب هر کسی لهجه و لحن سخن گفتن مخصوص خودش را دارد و به نظر من لهجه راشین نشانه لوس بودنش نیست. حالا مگر چی شده؟
راشین گفت : آقا می گه تو لوس حرف می زنی و بیشتر وقتها هم با نظرات من مخالفی مثل این که داری با من لج می کنی. حرف آخرش هم اینه که ما سازش نداریم و اگر ازدواج کنیم اختلافمان بیشتر از معمول و زندگی بر هر دو ما زهرمار خواهد شد و الی آخر و از من خواست دوستانه جدا شویم.
پرسیدیم : تو در مقابل پیشنهادش چه عکس العملی نشان دادی ؟
گفت : خواستم یک سیلی محکم بیخ گوشش بخوابانم . اما خودداری و متانت به خرج دادم و گفتم تو فکر می کنی خیلی آش دهن سوزی هستی ؟ گئدرم اللی سینه سندن قره تئللی سینه / منظورش این است که با پسری خیلی بهتر و جوان تر از تو ازدواج می کنم.
پرسیدمم : او چه جوابی به تو داد؟
گفت : هیچی چی داشت که بگوید؟ برایم آرزوی خوشبختی کرد و قول داد که در مجلس عروسی ام برقصد . پسره پرروی بی چشم و روی فلان و بهمان و الی آخر. با خانم دعا نویس در ایران تلفنی حرف زدم و این بار که به تهران رفتم به دیدنش می روم. به من قول داده دعائی بنویسد و بلائی سر این پسر بیاورد که از کرده خودش پشیمان شود و روزی صد بار در خانه بیاید و غلط کردم بگوید. از من خواست که یکی از لباسهای زیر او را ببرم گفتم که دوستی مان به آن اندازه نبود که زیر پوش او در دسترسم باشد اما کراواتش پیشم است و می آورم او هم قبول کرد. گفته که دعائی می خواند که وقتی پسر کراوات را به گردنش می بندد جادو شود و هیچ دختری به او نگاه نکند. او باید مکافات ناجوانمردی اش را پس بدهد.
لیلی با تعجب پرسید : یعنی یک چیزهای کثیف و غیر بهداشتی به لباس این آدم می زند و اون مادرمرده هم از این لباس استفاده می کند که جادو جنبل شود؟ ای لعنت خدا به هر چه آدم پلید.
گفتم : مگر خودت سال گذشته نمی گفتی که با این جوان دوست شده ای و اگر به توافق برسید ازدواج می کنید ؟ مگر قرارتان این نبود ؟ خوب حالا این جوان به این نتیجه رسیده که ازدواج تان آینده خوشی نخواهد داشت. مثل یک بچه آدم ، موضوع را دوستانه به تو گفته و راهش را کشیده و رفته است. کجای این کار ناجوانمردی است؟ نمی فهمم این اداهائی که جوانها در می آورند چیست ؟ پسر با تهدید به اسیدپاشی زور می گوید و دختر دست به دامن زنان حیله گر و جادوگر می شود. خوب برو با پسری جوان تر و بهتر از او ازدواج کن این بچه بازی ها دیگر چیست؟ کش رفتن لباس و آلوده کردن به جادو جنبل دیگر چیست؟ این زنک جادوگر از کدام دهات پایش به تهران رسیده ؟
مادر راشین گفت : والله چه عرض کنم ؟ زنه دهاتی نیست. شیک پوش و مدرن و تهرانی است. سرش هم آنقدر شلوغ است که از قبل وقت می گیرند و به سراغش می روند. ماها به قول راشین و بعضی از جوانها قدیمی هستیم و افکار کهنه و پوسیده مادربزرگهایمان توی کله مان هست و این جوانهای امروزی قبولمان ندارند ، سراغ این جور آدمها نمی رویم . من که مادرش هستم تا این لحظه از عمرم نه دعانویسی را شناختم و نه درخانه جادوگری را زدم . از دختر اروپادیده تحصیل کرده ام دیگر این انتظار را ندارم . بعضی ها شبیه شترمرغ هستند. ده وه قوشونا دئدیلر یوک آپار دئدی قوشام ، دئدیلر اوچ دئدی ده وه یم / به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم . گفتند بپر گفت شترم.
خلاصه که چند نفری به جان راشین افتادیم و با او صحبت کردیم و تا حدودی هم نظرات ما را پذیرفت و قول داد ، روز بعد که جوان را در دانشگاه می بیند با او دوستانه سلام و احوالپرسی کند و کراواتش را پس بدهد و سعی کند با او زیاد روبرو نشود . یعنی دست از سر این آدم بردارد.

No comments: