2009-04-13

تغییر ، تغییر

به دعوت نق نقوی عزیز می نویسم.
در طول نیم قرن زندگی ام ، اولین تیشه مهیب تغییر که بر هست و نیستم فرود آمد و همه چیز را برهم زد و زیر و رو یم کرد و در خود گم و گور شدم نیست شدم ، را در یکی از پست های اینده مفصل خواهم نوشت.دومین تغییرکه تیشه بر ریشه ام زد ، دل کندن از آب و خاک و دیار آبا و اجدادی و کوچ و غربت نشینی بود. همراه با اقوام مختلفی چون روس و اسپانیائی و فرانسوی و چینی و افغانی و عراقی که آنان نیز به دلایلی ترک دیار کرده بودند ، سر کلاس شدم ، در خود درس نشستم و خود را محصلی دیدم که برای حرف زدن با شهروندان ، تازه مجبور است الفبا بیاموزد و خیلی چیزهای دیگر یاد بگیرد.سومین که تیشه نبود بلکه تغییر اساسی و شاید معجزه بود ، جدائی و تنهائی و رسیدن به زندگی آرام و بی دغدغه بود. روزهای اول با خود گفتم حالا چه کنم؟ چگونه سر پا بایستم؟ اگر پایم لیز بخورد و زمین بخورم چه ؟ در عالم خواب و بیداری صدای درونم را شنیدم که می گفت : این که غمی ندارد زمین بخوری دوباره سر پا می ایستی . بهتر از این است که همیشه علیل و ذلیل حسابت کنند و باور کنی و دم نزنی. آنگاه با تکیه بر قانونی که از من زن حمایت کرد و حق داد که بتوانم زندگی کنم ، سر پا ایستادم. مشکلات پشت سر هم حل شدند. از گذشته درس آموختم و به آینده امیدوار شدم .چهارمین تغییر آغاز به وبلاک نویسی بود. این دنیای مجازی جالب که به من جرات داد که آشکارا بنویسم و بنویسم و بنویسم.ما مثلی داریم که می گوئیم آللاه او گونلری عمرومه یازماسین ( خدا آن روزها را جز عمرم حساب نکند.) یعنی در زندگی روزها یا سالها و دورانی هستند که به قدری تلخ و گزنده اند که آدم از خدا می خواهد که آن ایام را دیگر بازنگرداند و جز عمری که گذرانده نیز حساب نکند.
من نیز به رسم بازی نازخاتون و عمو اروند و دختر همسایه و اهری و اقاقیا و همه دوستان عزیز را دعوت می کنم .

No comments: