2009-02-05

پنجشنبه دخترکوچولو

داشتم با دخترناز کوچولو صحبت می کردم. گفتم: چند بار زنگ زدم خانه نبودید.
گفت: از مدرسه که برگشتم دیدم مامان هسته های خرما را درآورده و به جایشان مغز پسته و بادام و گردو گذاشته و داخل سینی کوچک چیده و رویش هم پودر نارگیل پاشیده. خواستم یکی بردارم اما دلم نیومد. آخه قرار بود پیش بابام بریم واونجا به مردم بدهیم. مهمان هم داشتیم.همراه مهمانها و بابابزرگ و مامانی و مامان به وادی رحمت رفتیم. همه دور سنگ قبر بابام نشستند و دعا و فاتحه خواندند و گریه کردند. اما من گریه نکردم. گلها رو روی سنگ گذاشتم و عکس بابام رو نگاه کردم. بابام به هیچ کس نگاه نمی کرد . دو تا چشمش بود و من بودم . حتی به من لبخند هم می زد. هرطرف که می رفتم نگاهم می کرد. همیشه تا چشمش به من می افتد لبخند می زند . من می دانم که از دیدنم خیلی خوشحال می شود . برای همین هم من گریه نمی کنم . آخر او تحمل دیدن اشکهای مرا ندارد. مامانی با صدای بلند گریه می کرد. بزرگترها نمی توانستند آرامش کنند. یک خانم جوان جلو آمد و به مادرم گفت : چه خبرتونه خانم وادی رحمت را روی سرتون گرفتید؟ بعد هم خیلی آرام با مامانی صحبت کرد و آرامش کرد . گفت : خدا رو شکر کنید که عروسی پسرتون رو دیدید. یک دونه یادگار مثل دسته گل داره. اگه شما اینقدر بی تابی کنید من باید خودم رو هلاک کنم . پسر نوزده ساله من شب صحیح و سالم خوابید و صبح هرچی تلاش کردیم نتوانستیم بیدارش کنیم به اورژانس زنگ زدیم آمدند و گفتند : چند ساعتی می شود که سکته کرده و همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرده.مامانی آرام شد و بعد همگی بلند شدند و سر مزار پسر نوزده ساله آن خانم جوان رفتند و فاتحه خواندند. خاله جونم هم دو سه ماه پیش سکته کرد و درگذشت. او هم بیست سال داشت همین طوری دراز کشید و مرد .
من نیز از دور دست خبر درگذشت پسر یا دختر جوان دوست و همکاری را می شنوم و دسترسی به ایشان ندارم تا تسلیتی بنویسم و چقدر متاسفم از اینکه جوانترها به این راحتی و همین طوری دراز می کشند و سکته می کنند و می میرند. درست است که می گویند :
سئل گلر آخار گئدر/ سیل می آید می گذرد
وریانی ییخار گئدر/ دور و برش را ویران می کند و می گذرد
دونیا بیر پنجره دی / این دنیا مانند پنجره ایست که
هر گلن باخار گئدر/ هر کسی نگاهی می کند و می گذرد
اما این جوانها از این پنجره نگاه نکرده می گذرند و می روند و عزیزانشان را داغدار می گذارند. کاش علم پزشکی به قدری پیشرفت می کرد که پزشکان می توانستند جلو این چنین مرگهای نابهنگام را بگیرند. کاش بر قلب جوانها نیروئی تزریق می شد که سکته را خنثی کند.

No comments: