2007-10-14

داغ فرزند

بچه که بودم بارها می دیدم که پدربزرگ و مادربزرگم دست به دعا برداشته اند که الهی هیچ پدر و مادری داغ فرزند نبیند . یک کمی که بزرگ شدم این نوع دعا را از زبان پدر و مادر خودم و هر پدر و مادر دیگری شنیدم . مادر بزرگم می گفت داغ فرزند وحشتناکترین و طاقت فرساترین دردهاست . مادر ذره ذره می سوزد و خاکستر می شود . هیچ علاجی هم ندارد . اؤلن دن اؤلمه ک اولماز ( همراه مرده نمی شود مرد ) آن زمانها مفهوم سخنش را درک نمی کردم . خوب آدمی روزی به دنیا می آید و روزی دیگر از دنیا می رود . مثلن اگر فرزند زودتر بمیرد چه می شود . تا اینکه روزی از روزها خبر تصادف و درگذشت« خلیل » یکی از اقوام نزدیکمان را که تصادف کرده بود شنیدم . او تازه داماد وبرای مردن خیلی جوان بود . در مجلس عزایش چشم به چشمان مادرش دوخته بودم . چه ساکت و ناچار نشسته و میهمانان را تماشا می کرد . چقدر مظلوم و درمانده با نگاهش در فراق فرزند دلبندش خون می گریست . برای اولین بار درد را حس کردم . چشمان ناچار مادر آتش به دلم زد . او هرچند دقیقه یک بار نوحه سر می داد .
...
بالام گئتدی مرنده فرزندم به مرند رفت
طوفان اولدو گلنده وقتی برمی گشت طوفان شد
گؤزلریم آغلار قالدی چشمانم گریان ماند
ائوه قئییتمییه نده هنگامی که به خانه برنگشت
...
قاش گؤزو قارا اوغلوم پسر چشم و ابرو مشی ام
باغریندا یارا اوغلوم در دلش زخم پسرم
یاتدین توپراق آلتیندا زیر خاک خوابیدی
اولدوم بیچارا اوغلوم بیچاره شدم پسرم
....
بیشتر بایاتیهایش را برای اولین بار می شنیدم . گویا او خود با سوز جگر می سرود . راست می گویند تا دلی نسوزد بایاتی سروده نمی شود
مردم دسته دسته برای تسلیت گفتن به مادر داغدیده وارد اتاق می شدند . آن زمانها هنوز جوانمرگ شدن امری عادی به حساب نیامده بود
به عیادت بیماری رفتم . جوانی که در بستر مرگ آخرین روزها و شاید آخرین ساعات و دقایق زندگی خود را می گذراند . پدر و مادر بالای سرش ایستاده بودند . چشمان مادر مرا یاد مادر خلیل انداخت . نگاههایش و سوز درونش آشنا بود . پدری که کم از مادر نداشت اما تلاش می کرد به زنش آرامش بدهد . دلداریش می داد که پزشک آزمایشی دیگر انجام داده و منتظر نتیجه اش است و گفته نباید زیاد ناامید شد . شیوه حرف زدنش دروغش را فریاد می زد . خود می گفت و خود پاسخ می داد که چه تلخ است بالای سر جگر گوشه ات بایستی و ذره ذره آب شدنش را ببینی و کاری از دستت برنیاید . اگر مشکلش دادن کلیه و قلب بود هدیه می کردم . چه دردناک است داریم درد کشیدن فرزندمان را می بینیم و کاری از دستمان برنمی آید . اگر چه دکتر گفته دیگر هیچ قرصی موثر نیست اما دیشب می خواستم قرص مسکن و خواب آور بدهم تا شب آرام بخوابد اما دهانش باز نشد . خدای من ، در آن اتاق عجب غوغائی بود .از در و دیوارمصیبت و غم می بارید . پلکهای جوان دیگر باز و بسته نمی شد .گوئی با رنگ پریده اش از پدر و مادر مضطربش خداحافظی می کرد . خداحافظی کردم و به خانه برگشتم . تا صبح چهره تکیده جوان و چشمان مادر و صدای ملتمس پدر که با ورود دکتر و پرستار به التماس می افتاد از نظرم دور نشد
چه کردم ؟ به جز دعا چه کاری از دستم برمی آید؟ فقط دعا کردم ، از خدا خواستم که هیچ پدر و مادری داغ فرزند نبینند . برای شادی روح رفتگان دعا خواندم . برای مادران و پدرانی که به هر دلیلی فرزندان دلبندشان را از دست داده اند ، آرزوی صبر کردم . مادربزرگم می گفت : اگر روز جمعه سوره یاسین بخوانی و برای جوانان درگذشته هدیه کنی ، هر آیه شاخه گلی می شود و به دست آنها می رسد . سوره یاسین را خواندم و هدیه کردم . اما با خود گفتم اگر هر کلمه اش هم شاخه گلی شود و به دست جوانی برسد ، باز شاخه گل کم آورده ام . دیشب داشتم جوانان کشته شده را ، این گلهای پرپر را می شمردم . آخر از شماره خارجند
روح خلیل و همه خلیل ها که به دلایل مختلف پرپر شده اند شاد

No comments: