2007-09-18

به بهانه زنده یاد محمد حسین شهریار


شهریار را با حیدربابایش شناختم . اشعارش برایم آنقدر روان و ساده و دلنشین است که هنگام زمزمه خود را در آن محیط روستائی می بینم . روزگاری دوست داشتم کوه حیدر بابا را از نزدیک ببینم . دیدن عظمت و ابهت حیدربابا یکی دیگر از آرزوهایم بود . پدرم می گفت : حیدربابا کوهی بسیار کوچک و گمنام بود . شهریار حیدربابایش کرد و با قلم توانایش به او عظمت بخشید .
پدربزرگم همراه حیدربابا به دوران نوجوانی و جوانی اش سفر می کرد . عمه جانین بال بلله سی ( لقمه عسل عمه جان ) آغاج مینیب آت گزدیرمه ک ( سوار چوب شدن و اسب بازی کردن ) شال ساللاماق ( یکی از مراسم سال نو ) و ... هر مصراعی از حیدربابا او را به دوران جوانیش می برد . با آب و تاب فراوان ، از دوران نامزدیش و مراسم شال انداختن تعریف می کرد . گوئی خاطرات گذشته اش دوباره زنده می شد .
با دیوان ترکی شهریار زندگی کردم . علاوه برحیدربابایش ، سهندیه اش شاهکار است .
خان ننه اش جان کلام است و « بهجت آباد خاطره سی » نمیدانم که چیست . خودتان بخوانید بقدری زیباست که جسارت ترجمه اش را به خود ندادم . روزی از روزها خبر رسید که شهریار باز غوغا به پا کرده است . سخن از شعر جدیدش بود . یکی از دبیرانمان وارد کلاس شد و این شعر را روی تخته سیاه نوشت و ما رونویسی کردیم . بعد آنرا در دفتر شعرم نوشتم . بعد دفتر شعرم پاره شد ، جگرم نیز پاره شد .
.....
امروز صبح که وارد کلاس شدم دوست روسی گفت : خبر داری . فرانسه گفته است که به زودی به ایران حمله خواهد کرد . توی دلم گفتم : خیر سویله مه زه دئدیلر خیر سویله دئدی گئده سن گلمییه سن ( به کسی که خیر نمی گوید، گفتند خیر بگو گفت الهی که بروی و برنگردی )
دوست لهستانی گفت : فرانسه نگفته . امریکا گفته که یک شب ، یکهزار نقطه ایران را هدف خواهد گرفت .
دوست المانی گفت : چی دارید می گوئید ؟ آلمانی بلد نیستید کلماتی را می شنوید و غلط معنی می کنید . امریکا و فرانسه با هم یکهزارو سیصد مکان مهم ایران را یک شبه با بمب اتمی بمباران خواهند کرد . با خانه های مسکونی کاری ندارند . می خواهند حکومت را بردارند تا مردم به آزادی برسند .
گفتم : ای جل الخالق . این دوکشور یکهزار و سیصد بمب اتمی دارند و آنگاه این همه بخیلند و نمی خواهند ایران یکی داشته باشد ؟ امریکا و فرانسه خیلی زرنگ هستند بروند مشکلات خودشان را حل کنند به ما چه کار دارند . آی آتاوی ایت یئسین پیس آدام ( ای پدرت را سگ بخورد آدم بد . )
دوست عراقی با خشم فراوان گفت : شما از کدام آزادی حرف می زنید ؟ آنها به بهانه سرنگونی دیکتاتور وارد کشور ما شدند . حمله شان به نفع خودشان بود نه ملت عراق . علاوه بر ستم آنها مردم نیز به جان هم افتادند . چه برادرکشی که به راه نیفتاد . همه اش تقصیر شماست اگر انیشتن نداشتید این همه خونریزی نمی شد .
گفتم : بیچاره انیشتن . دیواری کوتاه تر از دیوار انیشتن پیدا نکردید ؟
بحثشان داغ شده بود داشتند مسائل جهان را تجزیه و تحلیل می کردند . هرکدام راه حلی برای بهتر شدن اوضاع جهان پیشنهاد می کرد . اما من صدای هیچ کدام را نشنیدم . مرا با سیاست چه کار ؟ نمی خواهم وطنم ویران شود . نمی خواهم هموطنانم کشته شوند . دعا کردم این حرفها دروغ باشد ، دعا کردم شایعه باشد
زنده یاد شهریار شعری زیبا به نام
انیشتن دارد اینجا نوشتم

No comments: