2007-09-11

حکایت یک ضرب المثل

اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گله جاخ هیچ بدی نمرد که خوبی جایش را بگیرد
روزی روزگاری در آن زمانهای نه چندان دور و نه چندان نزدیک در ولایتی که بزرگترها برای فرزندان خود تصمیم می گرفتند و دخترشان را به عقد پسری درمی آوردند ویا برای پسرشان زن می گرفتند ، مردی زندگی می کرد . این مرد زنش را دوست نمی داشت . حالا معلوم نیست که آیا زن نیز چنین احساسی نسبت به او داشت یا نه ؟ که زیاد مهم نیست . خوب زن بود و در خانه آقاشوهر لقمه نانی داشت و سقفی هم بالای سرش بود . حالا از این سقف بر سرش خون و درد و آتش هم چکه می کرد ، باز مهم نبود . خوب بالاخره هر بدی هم داشت سقف بود دیگر . در آن ولایت طلاق دادن رسم نبود اما صیغه و هوو عمل زشتی نبود . به زن هم هیچ ربطی نداشت . آخر مگر زن صیغه یا هو جای زن اول را تنگ می کرد ؟ مگر سهم نان او را می خورد ؟
خلاصه کلام که مرد هرازگاهی زن را به باد کتک می گرفت که چرا زنده ای ؟ عجب جان سختی ! بمیر دیگر . من اگر جای تو بودم خودکشی می کردم . زن حرفی و جائی نداشت . می گفتند مرد است . هم نازت را می کشد و هم می زند . کجای این کار عیب است ؟
روزی از روزها زن بیمار شد و درگذشت . مرد مسرور از مرگ زن و رسیده به آرزوی دیرین ، برای شادی روح او فاتحه ای نیز نخواند و چهلم وی گذشته و نگذشته ، زنی دیگر اختیار کرد . مدتی گذشت و مادر پیرش متوجه شد که پسرش هر پنج شنبه قرآن به بغل از خانه بیرون می رود . بالاخره کنجکاو شده و نامبرده را تعقیب کرد . دید که پسر سر قبر زن مرحومش نشسته و یاسین می خواند و پس از تمام شدن هر آیه ای می گوید : آرواد سنه چوخ بورجوم وار ، آرواد سنه چوخ بورجوم وار زن به تو خیلی بدهکارم ، زن به تو خیلی بدهکارم
...
خواستم بگویم
زیتون جان چه آن زمان ، چه این زمان ، چه آن طرف دنیا ، چه این طرف دنیا ، چه قانون تصویب کنند ، چه قانون لغو کنند ، آسمان همین رنگ است . تازه برای آن دنیایمان هم خوابهائی دیده اند . می گویند اگر زن خیلی خوبی باشی و اهل بهشت شوی ، در آن دنیا هم قلمانهائی بسیار نیکو هدیه می گیری . می گویم : خدا امواتتان را بیامرزد ترجیح می دهم به جهنم روم حداقل آدمی به آتش خود می سوزد . باور کن زندگی بدون قلمان خیلی باصفا و آرام است .

No comments: