2007-07-20

این دوست من


اسم یکی از دوستانم صالیحا است . او تقریبن هم سن و سال من است . با هم به خرید می رویم و گاهی به خانه همدیگر رفت و آمد می کنیم . او پاکستانی است و تا به خانه اش می روم برایم چای پاکستانی درست می کند . او چائی را به جای آب با شیر داغ جوشیده می پزد و شکر به اندازه کافی می ریزد . این نوشیدنی داغ خیلی خوشمزه است اما جای چائی سیاه و قند پهلوی ما را نمی دهد و رفع تشنگی نمی کند . غذاهای بسیار خوشمزه ای می پزد اما با فلفل فراوانی که تویش می ریزد دل و جگر آدم را کباب می کند . اما خودش با اشتهای فراوان می خورد . غذاهای مرا نمی پسندد زیرا به نظرش من فلفل کافی نمی ریزم و غذائی که برای من تلخ است به نظر او بی مزه است . بیشتر وقتها لباسهای محلی رنگارنگ می پوشد و شال خوشرنگی سر می کند و با هم به خرید می رویم . دو ماه پیش که می خواست به پاکستان برود و برای پسرش جشن عروسی بگیرد و عروسش را به اینجا بیاورد با هم به خرید رفتیم تا برای عروسش هدایائی بخرد . به یکی از فروشگاهها که حراجی بود رفتیم . چشمش به بلوزی افتاد و با خشم فراوان رو به من کرد و گفت : این دیگر چیست . جواب دادم : بلوز است . اما مناسب من و شما نیست اگر این را بپوشی بعید است . برای عروست خوب است . با اخم گفت : شوخیت گرفته ؟ من که میدانم بلوز است . این که پارچه ای برایش مصرف نشده به این گرانی ؟ ! روبالشی را برداشته اند و دو تا نوار برایش دوخته اند و اسمش را بلوز گذاشتند . حیا هم خوب چیزیست . لباسها را نپسندید و گفت : میروم آنجا و چند دست لباس خوب و آبرودار برای عروسم می خرم هزینه اش از اینجا هم مناسبتر می شود . خلاصه دست خالی برگشتیم و یکی دو روز بعد همراه پسرش به پاکستان رفت و عروسش را آورد و اینجا هم برای دوستان جشن کوچکی ترتیب داد و خلاصه کلام من نیز در این مجلس شرکت کردم . داماد سی و دو ساله که هیکل قوی اش او را بیشتر از سنش نشان می داد و عروس هیجده ساله که جثه ای کوچک داشت و کم سن و سال تر به نظر می رسید . من که دیلیم دیش دورماز ( زبانم خاموش نمی ماند ) صبرم تمام شد و به صالیحا گفتم : صالیحا جان عروست که خیلی بچه است ! گفت : بچه بهتر است عروس باید بچه باشد تا داماد او را مطابق سلیقه خود تربیت کند . حسن این موضوع در این است که جاوان آغاج تئز اییلر ( نهال زود خم می شود ) بچه تربیت پذیر است . علت این که در کشور ما آمار طلاق خیلی کم است یکی این موضوع است و دیگری اینکه بیشتر ازدواجهای ما فامیلی است . یعنی من مادر از دخترهای فامیل یکی را برای پسرم انتخاب می کنم و وقتی جوابش مثبت بود به خانه شان می روم و انگشتر می برم . عروسها و دامادها حرمت فامیل را نگاه می دارند و هنگام اختلاف بزرگترها پادرمیانی می کنند و مسئله به خوبی و خوشی حل می شود . گفتم : اگر پسرهایتان عاشق دختر دیگری شوند چه ؟ گفت : پسرهایمان تا زمانی که مادر برایشان نامزد انتخاب نکرده آزادند . پرسیدم : اگر بعد از نامزدی پسری عاشق دختری دیگر شد چه ؟ گفت : ائلدن دیشقار سؤزلر دانیشما ( حرفهای بعید از رسم و رسوم نزن ) . این که خیلی بد است آن وقت می شوند مثل فیصل و مادلین . خود فیصل که گناهی ندارد . مادرش مقصر است اگر من جای مادرش بودم این پسر را آنقدر می زدم که الیفی گیلیف اوخویا ( منظور اسمش یادش برود ) . پرسیدم : مگر فیصل چه کرده ؟ گفت : حالا وقت سخن گفتن در موردش نیست چند روز دیگر حکایتش را تعریف می کنم .حالا دهانت را شیرین کن . خوب من نیز پست بعدی ، حکایت فیصل و مادلین را برایتان تعریف می کنم
.

No comments: