2007-06-08

حکایت گل پسر ایرانی و گل دختر ژاپنی


یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ، غیر از خدا هیچکس نبود . در این قرن بیست و یکم یک قصه عجیبی بود .
در این غربتستان یک گل پسر ایرانی و یک گل دختر ژاپنی دوست بودند . آنها دانشجو و همکلاس بودند . به هم علاقه داشتند . با هم همراز و همدل بودند . در میان حیوانات خانگی خرگوش و ماهی را خیلی دوست داشتند . کیک پنیر ، کیک مورد علاقه شان بود . اوقات فراغت با هم به سینما می رفتند و هر دو از فیلمهای ویل اسمیت خوششان می آمد . روزی از روزها به این نتیجه رسیدند که می توانند با تفاهم کنار هم زندگی خوب و آرامی داشته باشند و تصمیم به ازدواج گرفتند . گل پسر پیش مادر آمد و از او خواست به همراه خاله و شوهرش و عمو و زنش به خواستگاری دختر ژاپنی بروند . مادر گل پسر اول نگران شد و گفت : پسر جان ژاپنی ها آداب و رسوم و اخلاق عجیب و غریب دارند . آنها حشره خوارند . سوسک و هزارپا و حشرات دیگر را می خورند . ما را با حشره خواران چه کار ؟ اما گل پسر جواب داد : نه مامان جان شما اشتباه گرفتید . چینی ها و تایلندیها حشره خوارند . تازه آنچه که می خورند پرورشی است . ژاپنی ها آدمهای بسیار خوب و پسندیده ای هستند . خلاصه گل پسر با پافشاری فراوان ، رضایت مادر و فامیل راجلب می کند . روزی از روزهای خدا به خانه دختر ژاپنی رفتند تا با پدرش صحبت کنند . آنها با استقبال و پذیرائی گرم و جانانه خانواده دختر ژاپنی روبرو شدند . سرانجام سر صحبت باز شد . پدر دخترخانم ژاپنی خیلی مهربان و صمیمی جواب رد داد . این جواب رد خیلی غیر منتظره و نابجا به نظر آمد چون همه می دانستند که این دو چقدر همدیگر را دوست دارند . اما پدرگل دختر ژاپنی برای خودش دلایلی داشت . او گفت :
یک ما و شما هر کدام از دنیائی دیگر هستیم . آداب و رسوم مخصوص به خود داریم . آداب ومعاشرت ما با شما فرق دارد . مراسم مذهبی و اعیاد ما با شما فرق دارد و .... دو اگر یک روزی قرار باشد ما مهاجرین به کشور خودمان برگردیم این زوج کدام کشور را انتخاب می کنند ؟ سه وقتی بچه ای متولد شد این بچه طفلکی به کدام زبان باید سخن بگوید ؟ ژاپنی ؟ ایرانی دوزبانه ؟ زبان کشور میزبان ؟ چهار من اصلن به ایرانی جماعت دختر نمی دهم .
حرفهای پدر دختر خانم حال همه را گرفت و خواستگارها خداحافظی کرده و همگی به خانه گل پسر برگشتند . بیچاره گل پسررنگ به رخش نمانده بود . عمو گفت : ولش کن خودم از ایران خوشگلترین دختر را برایت خواستگاری می کنم و می گیرم . تا دل این مرد بسوزد . خاله گفت : خاله به قربانت آخه به این هم می گویند دختر خوشگل ؟ چشماش که یک ریزه بود انگار خط باریکی به جای چشم کشیده اند . حالا خدا می داند واقعن چشمانش دید کافی دارند یا نه . مادر گفت : الهی مادر به قربان قد و بالات حیف قد رشید و بلندبالای تو نیست این دختر کوچولوی قدبلند را بگیری ؟
هر کسی حرفی میزد و گل پسر خاموش روی مبلی نشسته بود که موبایلش به صدا در آمد . نگاهی به شماره انداخت و هیجان زده و خوشحال به موبایل جواب داد . خوب حدستان درست بود . دختر خانم ژاپنی زنگ زده بود . گویا هر چه با پدرش حرف زده بودند مرد چشم بادامی یک دنده قانع نشده بود و تویوق بیر قیشلی دیر (مرغ یک پا دارد ) گفته بود . دختر ژاپنی گفت : چرا اینقدر ناراحتی خوب ما در دانشگاه با هم هستیم . صبحانه و ناهار کنارهم هستیم . با هم به دوچرخه سواری و تماشای فیلم می رویم . با هم گردش و تفریح می کنیم . در واقع هر روز و هر لحظه با هم هستیم . فقط شبها هنگام خواب از هم جدائیم . اینقدر سخت نگیر . ما دو زوج خوشبختیم . پدرم هر قدر دلش میخواهد مخالفت کند بالاخره روزی خسته می شود و ما را زن و شوهر رسمی اعلام می کند . بعد از اینکه لحظاتی با هم حرف زدند خداحافظی کردند و گل پسر با عجله لباس عوض کرد و در جواب کنجکاوی حضار گفت : با گل دختر قرار داشتیم به سینما برویم . با اجازه تون . دیرم شد .
و درحالی که می خواند از خانه خارج شد .
...
حیه طلری کاشی دیر حیاط خانه شان کاشی است
دوواری نقاشی دیر دیوارشان نقاشی است
آتاسی نه قاریشیر؟ پدرش چرا دخالت می کند ؟
قیزی منیم یاریمدیر دخترش یار من است
...
آی قیز سنی آلارام ای دختر ترا می گیرم
گؤزوم اوسته ساخلارام روی چشمم نگاهت می دارم
آتان وئرمیر ، جهنم پدرت نمیدهد ، به جهنم
من گؤتورب قاچارم ترو برمی دارم و فرار می کنم
...
گون ساچیبدیر ایشیقدیر خورشید نورافشانی کرده روشن است
چوللر باغلار یاشیلدیر دشت و باغها سبز است
آتاسینا نه دخلی به پدرش چه ربطی دارد
گول قیز منه عاشیق دیر گل دختر عاشق من است

No comments: